= خواب ديده ام كه در باغي مشغول گردش هستم . ناگهان زني كه گويا با من آشنايي داشت نزدم آمد و بناي اعتراض و گله گذاشت و با تفنگي كه در دست داشت به سوي من شليك كرد ! ماموران نظميه ريختن و مرا دستگير كردن . هر چه كه من فرياد زدم كه بايد متهم را بگيريد نه مرا ! به گوششان نرفت . پس مرا در زنداني تنگ و تاريك انداختند . ناگهان ديوار زندان بر سر من فرو ريخت و من گمان كردم آن جا قبر من است ! . ميرزاده عشقي هنگام تعريف اين خواب چهره اي بيم زده داشت . دوستانش براي تسلايش به مزاح با او پرداختن و پيشنهاد كردن براي رفع بلا صدقه بگذارد .اما..... سه روز پس اين خواب درب منزل عشقي به صدا در آمد و سه تن ناشناس ...... و تيري كه بر پيكر چنان هنرمندي نشست !...... و خواب سيد مظلوم تعبير گشت ! تنها 31 بهار از عمرش گذشته بود !
هر چند حكومت قاتلش را هيچگاه مجازات نكرد اما دست قانون طبيعت 20 سال پس از شهادت عشقي انتقامش را گرفت = قاتل مست در ميخانه نشسته بود زلزله ميخانه را بر سرش خراب كرد همه جان به سلامت بردند جز او .....!
=امروز نه سالگرد مرگ عشقي بود نه سالروز ميلادش ! عادت ما ايراني هاست كه هر چيز را در همان روز كه اتفاق افتاده گرامي بداريم يا.... ! جدا از علاقه ي وافري كه به شهيد راه ميهن مرحوم عشقي دارم خواستم سنت شكني كنم .روحش شاد!
درمان خود به دادن جان دید شهریار
عشقی که عشق درد وطن بود درد او . استاد شهریار
مرحوم سيد محمد رضا ميرزاده عشقي
:: بازدید از این مطلب : 344
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1